- ۱ نظر
- ۳۰ تیر ۹۳ ، ۱۳:۲۴
بیهوده میکوشم بفهمی دوستت دارم
وقتی نمیخواهی بفهمی خب نمیفهمی . . .
من شبیه درخت بی بارم
مثل یک عمر بی ثمر ،خسته
میروم تا به ناکجا برسم
مثل ک باد ،دربدر،خسته
از هیاهوی قصه های زمین
چه شلوغ است ذهن بیمارم
از درون خودم چه بی خبرم
من که از عالمی خبر دارم
اصلا انگار تخته پاره ام و
روی دریای غم رها شده ام
میبرد هرطرف مرا موج و
زخمی خشم صخره ها شده ام . . .
مانده ام بین گیر ودار دلم
بین امواج تاب و تب تنها . . .
مثل آن عابری که جا مانده
زیر باران نیمه شب تنها . . .
از خودم . . .
دلم گرفته کجایی ای آشنای همیشه
بیا که هیچ ندارم جز حرفهای همیشه
هزار لعنت و نفرین به آن شبی که شکستم
و خواند فاتحه ام را دلم برای همیشه
تمام آینه ها را شکسته ام که نبینم
شکست خوردن خودرا در انزوای همیشه
میان موج پیاپی نشسته ام به تماشا
وبسته ام دل خودرا به ناخدای همیشه
........................................
کمی ببار دوباره که جان تازه بگیرم
ببار حضرت باران ببار جای همیشه . . .
از خودم